این پژوهش با هدف تحلیل رابطه چندبعدی و تاریخی میان قومیت و قدرت در افغانستان، به واکاوی سازوکارهای شکلدهنده ساختار سیاسی این کشور در پرتو چارچوبهای نظری قومیتگرایی ابزاری، هژمونی و مقاومت میپردازد. مسئله اصلی تحقیق آن است که قومیت در افغانستان صرفاً یک واقعیت اجتماعی یا فرهنگی نبوده، بلکه همواره عاملی بنیادین در تعیین، توزیع و اعمال قدرت سیاسی بهشمار آمده است. روش پژوهش، توصیفی ـ تحلیلی و مبتنی بر بررسی دادههای تاریخی و تحلیل گفتمان قدرت در دورههای مختلف از قرن هجدهم تا روزگار معاصر است. یافتهها نشان میدهد که نوعی هژمونی تاریخی پشتونمحور، از طریق شبکهای از سازوکارهای نظامی، اداری، فرهنگی و زبانی، بر ساختار سیاسی کشور سیطره یافته است؛ در مقابل، سایر اقوام با رویکردهای متنوعی از جمله مقاومت مسلحانه، احیای فرهنگی و بازتولید روایتهای تاریخی بدیل، در برابر این هژمونی ایستادگی کردهاند. تداوم این پویاییها و نیز مداخلات خارجی، موجب شکنندگی دولت، ضعف مشروعیت ملی و ناکامی در تحقق هویت ملی فراگیر شده است. نتایج پژوهش نشان میدهد که برونرفت از چرخه تاریخی منازعه و بیثباتی در گرو تحقق حکمرانی فراگیر، توزیع عادلانه قدرت و منابع، و بازنگری در روایتهای مسلط هویت ملی است. نوآوری این تحقیق در تأکید بر نقش ابعاد ایدئولوژیک هژمونی و اشکال گوناگون مقاومت در بازتولید ساختار قدرت و هویت سیاسی افغانستان است.